Feeling confused

ساخت وبلاگ

بدون خداحافظی رفتن یکی از کابوس‌های زندگی من است. این که جوابی برای سوال چرا رفتی، چرا بی‌قرارم نداشته باشم. 

اما زندگی همیشه این طور نیست که آدم‌ها به تو توضیحی بدهند. مقید به این باشند که تنها گذاشتنت را توجیه کنند و برای جایی که خالی گذاشته‌اند متنی بنویسند. 

آدم‌هایی که دوست داری و دوست داشتی می‌بینی که نیستند. در را در صورت تو بسته‌اند، دست‌هایت را خالی گذاشته‌اند و رفته‌اند. 

Feeling confused...
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 128 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:30

ده سال پیش، وقتی که مثلا ۱۵ سالم بود، تنهایی کردن راحت‌تر بود. دوستان مدرسه فقط برای مدرسه بودند و بیرون از آن نمی‌دیدشان. اگر می‌دیدی سالی یک بار تولدی جایی. این طور نبود که هر کجا می‌روی کسی کنارت باشد.فکر می‌کردم بزرگتر شوم تنهایی تمام می‌شود. شاید به همین خاطر هم بود که می‌توانستم تحمل کنم. هر چقدر بزرگتر می‌شوم تنهایی سخت‌تر می‌شود مثلا الان، چندین ماه است که نمی‌روم بخیه دماغم را بکشم برای این که تنهایی نمی‌توانم. تنهایی سینما رفتن برایم کار شاقی بود. تنها خرید رفتن. تنها دکتر رفتن.تنهایی کردن تمام نمی‌شود. فقط سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود. Feeling confused...ادامه مطلب
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 124 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:30

حالم بده. خودم را تصور می‌کنم که گوشه رینگ افتاده‌ام و یکی آنقدر مرا می‌زند که از دهنم خون می‌ریزد. بعضی وقت‌ها هم فکر می‌کنم روی زمین خوابیده‌ام خون ازم می‌رود. زخم‌هایم درد ندارد فقط نیاز دارم که خون انقدر ازم برود که به بقیه نشان دهم که چقدر آسیب دیده‌ام. در این تصاویر کسی هم مرا نگاه نمی‌کند. نمی‌دانم می‌خواهم این بد بودن را به چه کسی نشان بدهم. دوست دارم فریاد بکشم که حالم بد است ولی کسی نگاهم نمی‌کند. فریادم را نمی‌شنود. خسته و ناراحتم. چشم‌هایم را می‌بندم تصور می‌کنم که رگه‌های خون از من جاری می‌شود. Feeling confused...ادامه مطلب
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 118 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:30

می‌خواستم بیام مثل همیشه مشتی مزخرفات اینجا از خودم متراوش کنم. همچی نوشته بود بلاگ متخصصان و اهل قلم حس کردم جسارت می‌شه به این دو گروه بزرگوار. 


Feeling confused...
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 97 تاريخ : سه شنبه 2 بهمن 1397 ساعت: 17:42

قصدم روایت حال این روزایم بود. این‌که روح‌مانندی شده‌ام شفاف. می‌شود از درونم به چیزها نگاه کرد. آدم‌ها من را می‌بینند و نادیده می‌گیرند چرا که دیگر انگار چیزی برای بازگو کردن باقی نمانده. گفتن شرح‌حا Feeling confused...ادامه مطلب
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 2 بهمن 1397 ساعت: 17:42

وقت‌هایی مثل حالا که در یک انتخاب خودخواسته با ته مایه اجبار اقل معاشرت با همسالان را دارم بیشتر از تمام اوقات در طول سال با خودمو جهان در صلحم! 

تمام کسانی که حس می‌کنم رفتارشان با من درست نبود را می‌بخشم و افقهای روشنی در زندگی پیدا می‌کنم. بعد هم هیچ دوباره به معاشرت میوفتم و حتی خر برای با زدن باقالی‌ها نمی‌آید! 

Feeling confused...
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 125 تاريخ : پنجشنبه 10 خرداد 1397 ساعت: 20:36

Feeling confused...
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 10 خرداد 1397 ساعت: 20:36

در ته این چهارسال انتظار داشتم اتفاق حماسی بیوفتد. راستش اما هیچ نشد. حالا تو می‌مانی و چیزهایی که هیچ‌وقت نخواهی فهمید. حالا من می‌مانم و کلماتی ماسیده بر تن صفحات که هیچ‌وقت بازگو نخواد شد


.

Feeling confused...
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 187 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت: 14:27

امروز که نمردم از تصادف که نزدیک بود بروم زیر اتپبوس سبز شرکت واحد

امروز که نمردم بر اثر آلودگی هوا

بر اثر چت رانندگی کردن 

امروز زنده‌ام و چه خوب است نمرده بودن

Feeling confused...
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 12 فروردين 1397 ساعت: 13:22

که حداقل من شجاعت حافظ را ندارم که بیایم بلند برایت بخوانم زلف را بر باد مده تا ندهی بر بادم. اصلاً ، حالا ، امروز، در این وضعیت ، با این حال، تو مگر می توانی که موهایت را بلند کنی؟ گیرم که بلند کنی. بر باد که نمی رود. می رود؟ همان زلف ها اگر به باد برود یعنی الآن دست باد است و باد به مراتب از من خو Feeling confused...ادامه مطلب
ما را در سایت Feeling confused دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fniknevesht3 بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 0:17